عاشق باران(خسته ام اما منتظر)







نويسندگان



آثار تاريخي يك عاشق



دوستان عاشق تنها



دوستان عاشق



وضعیت من در یاهو



آمار وب



طراح قالب:



موزیک و سایر امکانات





درس زندگی

دخترکوچولو وپدرش از رو پلی میگذشتن.پدر یه جورایی می ترسید،واسه همین به دخترش گفت:عزیزم،لطفا دست منو بگیر تانیوفتی تو رودخونه.دخترکوچیک گفت:نه بابا،تودست منو بگیر.پدر که گیچ شده بود با تعجب پرسید:چه فرقی می کنه؟دخترک جواب داد:اگه من دستت را بگیرم واتفاقی برام بیو فته،امکانش هست که من دستت را ول کنم.اما اگه پو دست منو بگیری،من،با اطمینان می دونم هر اتفاقی هم که بیفته ،هیچ وقت دستم را ول نمی کنی.درهر رابطه دوستی ای،ماهیت اعتمادبه قید وبندهاش نیست ،به عهد وپیمان هاش هست.

نظرات شما عزیزان:

دخترچادری
ساعت9:06---24 بهمن 1391
پشت ویترین مغازه ایستاده بود .

به کفشهای پاره اش نگاه میکرد.

هزار و یک سوال از ذهنش میگذشت.

رویش را که برگرداند ، میخکوب شد .

مردی را روی صندلی چرخدار دید که اصلا پا نداشت!

و از جلوی مغازه گذشت...


نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






[+] نوشته شده توسط asheghe baran در 21:34 | |